اس ام اس جديد

بند کفش نئون

بند کفش نئون

مناسب بستن روی انواع کفشهای ورزشی و اسپرت، پوتین و کفشهای اسکیت/ قابلیت سه مدل نوردهی متفاوت؛ تماماً روشن، چشمک زن یک حالته و دو حالته./ ساخته شده از پلاستیک فوق العاده شفاف ، ضدآب و قابل شستشو ؛ ایمن بدلیل عدم وجود سیم در داخل بند.
قيمت: 15,000 تومان
توضيحات بيشتر
خريد پستی
ساعت کاسیو EF 550 Red Bull ساعت کاسیو EF 550 Red Bull
صفحه ساعت:سفيد - مشكی/ بند ساعت:مشكی از جنس پلی کربنات/ امکانات ساعت:ضدآب/ تقویم:دارد/ تولید کننده: قطعات ساخت ژاپن و اسمبل شده در چین توسط کارخانه کاسیو/ گارانتی ساعت کاسیو : گارانتی رسمی کاسیو از فروشگاه دایان در ایران/ توضیحات: بند ضد حساسیت یکی دیگر از خصوصیات کاسیو 550 می باشد./
قيمت: 55,000 تومان
توضيحات بيشتر
خريد پستی
تبـــلیغـــات

تبـــلیغـــات

مــوضــوعـات
  • جالب
  • داستان های خواندنی
  • پیامک
  • آمار بازديد
    • تعداد مطالب : 745
    • تعداد نظرات : 17
    • بازدید امروز : 400
    • بازدید دیروز : 451
    • بازدید این هفته : 3874
    • بازدید این ماه : 13933
    • کل بازدیدها : 6198762
    • خروجی فید امروز : 3
    • ورودی گوگل امروز : 0
    • افراد آنلاین : 6 نفر
    • تبادل لینک با 0 سایت
    تبلیغات

    محصــولات ویــژه


    جـديدترين محصولات



    

    اعلانات

    A.r_N

     

    اگر مطلبی(یا پیامکی) رو در قسمت موضوعات پیدا نکرید و یا پیدا کردن موضوع مورد نظر شما کار سختی است حتما از جستوجوی بالای سایت استفاده کنید.


    کپـی برداری از مطالب سایت فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.

    با تشکر

    Arnsms.ir

    آموزش امنیت و شبکه

    ccsp.ir

    داستان آموزنده(۶ داستان جالب و خواندنی) (۳۳)

     

    داستان (خرید کمربند)

    کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .

    همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .

    وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست … .

    – به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، …

    پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

    – فرقی نداره . فقط … ، فقط دردش کم باشه !

     

    بقیه داستان ها در ادامه مظالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,563 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(چهار داستان کوتاه جدید) (۳۲)

    داستان آموزنده جالب - Arnsms.ir

     

    داستان کوتاه (مادر شوهر)

    دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
    عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
    داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
    دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
    هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
    داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.

     

    بقیه داستان ها در ادامه مطالب…..

     

    نویسنده: علیرضا
    1,268 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(قصر پادشاه) (۳۱)

    داستان آموزنده (قصر پادشاه) - www.arnsms.ir

     

    در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد !!!

    اما پس از سالها و کار وتلاش و محاسبه ، کسی از عهده ساخت سقف تالار اصلی بر نیامد و معماران مدعی زیادی بر سر این کار جان خود را از دست دادند تا اینکه ناکامی پادشاه او را به شدت افسرده و خشمگین ساخت و دست آخر معلوم شد که معمار زبر دست و افسانه ای به نام سنمار وجود دارد که این کار از عهده او بر می آید …

     

    بقیه در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,491 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(۲ داستان آموزنده و کوتاه) (۲۶)

    داستان آموزنده جدید - www.arnsms.ir

     

    داستان کوتاه (استجابت دعا)

    مردی از میان جمع بلند شد و گفت:

    ” چه کنیم که دعایمان مستجاب شود؟”

    حضرت پاسخ داد: با زبانی دعا کنید که با آن گناه نکرده باشید.

    مرد متعجب و ناراحت گفت: یا رسول الله (ص) همه ما زبانی آلوده به گناه داریم!

    حضرت فرمودند : زبان تو برای تو گناه کرده است نه برای برادر تو .

    پس زبان تو نسبت به برادرت بی‌گناه است و زبان او نسبت به تو .

    برای یک‌دیگر دعا کنید تا مستجاب شود  . . .

    التماس دعا در این شبهای قدر . . .

     

    بقیه در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    992 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(سه داستان کوتاه جالب و خواندنی) (۲۴)

    داستان آموزنده “غرور بیجا”

    یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد.
    در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند، تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت.
    باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد.
    ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت: “اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت، که فراموش کنی نشانه حیاتت من بودم!!!”

     

    بقیه داستان ها در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,199 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان جالب (۲۲)

    اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.مرد به سمت صومعه

    حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »

    رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر

    کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز

    نشنیده بود …

     

    بقیه در ادامه مطالب…..

     

    نویسنده: علیرضا
    1,437 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان جالب(گردنبند جینی) (۲۱)

     

    /wp-content/uploads/2013/08/1019-FWP-F23-DT.jpg

    جینی دختر زیبا و باهوش پنج ساله ای بود…

    یک روز که همراه مادرش برای خرید به فروشگاه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش ۱۰/۵ دلار بود، دلش بسیار آن گردن بند را می خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که آن گردن بند را برایش بخرد.
    مادرش گفت : ” خوب! این گردن بند قشنگیه، اما قیمتش زیاده ، خوب چه کار می توانیم بکنیم!
    من این گردن بند را برات می خرم اما شرط داره، وقتی به خانه رسیدیم، یک لیست مرتب از کارها که می توانی انجام شان بدهی رو بهت می دم و با انجام آن کارها می توانی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر کلانت هم برای تولدت چند دلار تحفه می ده و این می تونه کمکت کنه. “

     

    بقیه در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,890 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(۳ داستان خواندنی و آموزنده) (۲۱)

    داستان "story" - www.arnsms.ir

     

    “یه مشت نمک”
    روزی شاگرد یه راهب پیر هندو از او خواست که واسش یه درس بیاد موندی بده . راهب از شاگردش خواست کیسه نمک رو بیاره پیشش ، بعد یه مشت از اون نمک رو داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست اون آب رو سر بکشه . شاگرد فقط تونست یه جرعه کوچک از آب داخل لیوان رو بخوره  ، اونم بزحمت .
    استادپرسید : ” مزه اش چطور بود ؟ ”
    شاگردپاسخ داد : ” بد جوری شور و تنده ، اصلا نمیشه خوردش ”
    پیرهندواز شاگردش خواست یه مشت نمک برداره و اونو همراهی کنه  .
    رفتند تا رسیدن کنار دریاچه . استاد از او خواست تا  نمکها  رو داخل دریاچه بریزه ، بعد یه لیوان آب از دریاچه برداشت و داد دست شاگرد و ازش خواست اونو بنوشه .  شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید .
    استاداینبارهم از او مزه  آب داخل لیوان رو پرسید. شاگرد پاسخ داد : ” کاملا معمولی بود . ”
    پیرهندو گفت : ” رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو میشه همچون یه مشت نمکه  و اما این روح و قدرت پذیرش انسانه که هر چه بزرگتر و وسیعتر بشه ،  میتونه بار اون همه رنج و اندوه  رو براحتی تحمل کنه ، بنابراین سعی کن یه دریا باشی تا یه لیوان آب .”

     

    بقیه داستان ها در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    972 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان های عاشقانه(تحمل درد عشق) (۱۶)

    داستان آموزنده از شیوانا "تحمل درد عشق" - www.arnsms.ir

     

    روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید

    که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است.

    شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد…

    شاگرد لب به سخن گشود و از بیوفایی یار صحبت کرد

    و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده

    و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است !

    شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خودحفظ کرده بود

    و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند

    باید برای همیشه باعشقش خداحافظی کند.

    شیوانا با تبسم گفت :

     

    اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟

    شاگرد با حیرت گفت:

     

    بقیه در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,710 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(معنای آرامش) (۱۸)

    پادشاهی جایزهء بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند

    به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند.

    نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.

    آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ،

    رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ،

    رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

    پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

     

    اولی ، تصویر دریاچهء آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود.

     

    بقیه در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    897 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    تبلیغات

    صفحات سایت: