اس ام اس جديد

بند کفش نئون

بند کفش نئون

مناسب بستن روی انواع کفشهای ورزشی و اسپرت، پوتین و کفشهای اسکیت/ قابلیت سه مدل نوردهی متفاوت؛ تماماً روشن، چشمک زن یک حالته و دو حالته./ ساخته شده از پلاستیک فوق العاده شفاف ، ضدآب و قابل شستشو ؛ ایمن بدلیل عدم وجود سیم در داخل بند.
قيمت: 15,000 تومان
توضيحات بيشتر
خريد پستی
ساعت کاسیو EF 550 Red Bull ساعت کاسیو EF 550 Red Bull
صفحه ساعت:سفيد - مشكی/ بند ساعت:مشكی از جنس پلی کربنات/ امکانات ساعت:ضدآب/ تقویم:دارد/ تولید کننده: قطعات ساخت ژاپن و اسمبل شده در چین توسط کارخانه کاسیو/ گارانتی ساعت کاسیو : گارانتی رسمی کاسیو از فروشگاه دایان در ایران/ توضیحات: بند ضد حساسیت یکی دیگر از خصوصیات کاسیو 550 می باشد./
قيمت: 55,000 تومان
توضيحات بيشتر
خريد پستی
تبـــلیغـــات

تبـــلیغـــات

مــوضــوعـات
  • جالب
  • داستان های خواندنی
  • پیامک
  • آمار بازديد
    • تعداد مطالب : 745
    • تعداد نظرات : 17
    • بازدید امروز : 451
    • بازدید دیروز : 800
    • بازدید این هفته : 3661
    • بازدید این ماه : 13720
    • کل بازدیدها : 6198549
    • خروجی فید امروز : 7
    • ورودی گوگل امروز : 0
    • افراد آنلاین : 5 نفر
    • تبادل لینک با 0 سایت
    تبلیغات

    محصــولات ویــژه


    جـديدترين محصولات



    

    اعلانات

    A.r_N

     

    اگر مطلبی(یا پیامکی) رو در قسمت موضوعات پیدا نکرید و یا پیدا کردن موضوع مورد نظر شما کار سختی است حتما از جستوجوی بالای سایت استفاده کنید.


    کپـی برداری از مطالب سایت فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.

    با تشکر

    Arnsms.ir

    آموزش امنیت و شبکه

    ccsp.ir

    داستان جالب(ابتکار در حل مشکل) (۳۱)

    داستان آموزنده و جالب شهریور ماه 92 - www.arnsms.ir

     

    در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک  مورد به یاد ماندنی اتفاق افتاد:

    شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او  اظهار داشته  بود  که  هنگام  خرید  یک بسته صابون  متوجه شده بود که  آن قوطی خالی است  .

    بلافاصله  با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد  کارخانه این مشکل  بررسی ،  و دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی  و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید  .

    مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :

    بقیه در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,772 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان جالب(اثبات وجود خدا) (۲۸)

    /wp-content/uploads/2013/08/vojoode-khoda.jpg

     

    مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها درگرفت.
    آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید
    آرایشگرگفت:من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.
    مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟

    بقیه در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,956 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان جالب(پیرمرد و الاغ) (۲۴)

    کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد.


    پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود.

     

    بقیه در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,502 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(۶ داستان جالب و خواندنی) (۳۳)

     

    داستان (خرید کمربند)

    کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی تاقچه بود ، رفت .

    همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد .

    وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست … .

    – به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، …

    پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت .

    – فرقی نداره . فقط … ، فقط دردش کم باشه !

     

    بقیه داستان ها در ادامه مظالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,562 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(چهار داستان کوتاه جدید) (۳۲)

    داستان آموزنده جالب - Arnsms.ir

     

    داستان کوتاه (مادر شوهر)

    دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
    عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
    داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
    دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
    هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
    داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.

     

    بقیه داستان ها در ادامه مطالب…..

     

    نویسنده: علیرضا
    1,267 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(قصر پادشاه) (۳۱)

    داستان آموزنده (قصر پادشاه) - www.arnsms.ir

     

    در افسانه های شرقی قدیم آمده است که یکی از پادشاهان بزرگ برای جاودانه کردن نام و پادشاهی خود تصمیم گرفت که قصری باشکوه بسازد که در دنیا بی نظیر باشد و تالار اصلی ان در عین شکوه و بزرگی و عظمت ستونی نداشته باشد !!!

    اما پس از سالها و کار وتلاش و محاسبه ، کسی از عهده ساخت سقف تالار اصلی بر نیامد و معماران مدعی زیادی بر سر این کار جان خود را از دست دادند تا اینکه ناکامی پادشاه او را به شدت افسرده و خشمگین ساخت و دست آخر معلوم شد که معمار زبر دست و افسانه ای به نام سنمار وجود دارد که این کار از عهده او بر می آید …

     

    بقیه در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,491 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(۲ داستان کوتاه جالب و خواندنی)(۲۷)

    داستان جالب (تجزیه و ترکیب !)

    روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟….
    بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه! سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
    مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!

     

    داستان بعدی در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    778 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(سه داستان کوتاه خواندنی) (۲۵)

    داستان خواندنی “تردید در عمل”

    مبلغ اسلامی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن.

    عمرش را گذاشته بود روی این کار تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود

    و کرایه را می پردازد . راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد .

    می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه !

    آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی …

    گذشت و به مقصد رسیدیم .

    موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم .

    پرسیدم بابت چی ؟

    گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم

    اما هنوز کمی مردد بودم .

    وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .

    با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم .

    فردا خدمت می رسیم

    تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .

    من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم …

     

    بقیه داستان ها در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,072 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(سه داستان کوتاه جالب و خواندنی) (۲۴)

    داستان آموزنده “غرور بیجا”

    یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد.
    در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند، تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت.
    باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد.
    ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت: “اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت، که فراموش کنی نشانه حیاتت من بودم!!!”

     

    بقیه داستان ها در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,199 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان جالب(گردنبند جینی) (۲۱)

     

    /wp-content/uploads/2013/08/1019-FWP-F23-DT.jpg

    جینی دختر زیبا و باهوش پنج ساله ای بود…

    یک روز که همراه مادرش برای خرید به فروشگاه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش ۱۰/۵ دلار بود، دلش بسیار آن گردن بند را می خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که آن گردن بند را برایش بخرد.
    مادرش گفت : ” خوب! این گردن بند قشنگیه، اما قیمتش زیاده ، خوب چه کار می توانیم بکنیم!
    من این گردن بند را برات می خرم اما شرط داره، وقتی به خانه رسیدیم، یک لیست مرتب از کارها که می توانی انجام شان بدهی رو بهت می دم و با انجام آن کارها می توانی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر کلانت هم برای تولدت چند دلار تحفه می ده و این می تونه کمکت کنه. “

     

    بقیه در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,890 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    تبلیغات

    صفحات سایت: