اس ام اس جديد

بند کفش نئون

بند کفش نئون

مناسب بستن روی انواع کفشهای ورزشی و اسپرت، پوتین و کفشهای اسکیت/ قابلیت سه مدل نوردهی متفاوت؛ تماماً روشن، چشمک زن یک حالته و دو حالته./ ساخته شده از پلاستیک فوق العاده شفاف ، ضدآب و قابل شستشو ؛ ایمن بدلیل عدم وجود سیم در داخل بند.
قيمت: 15,000 تومان
توضيحات بيشتر
خريد پستی
ساعت کاسیو EF 550 Red Bull ساعت کاسیو EF 550 Red Bull
صفحه ساعت:سفيد - مشكی/ بند ساعت:مشكی از جنس پلی کربنات/ امکانات ساعت:ضدآب/ تقویم:دارد/ تولید کننده: قطعات ساخت ژاپن و اسمبل شده در چین توسط کارخانه کاسیو/ گارانتی ساعت کاسیو : گارانتی رسمی کاسیو از فروشگاه دایان در ایران/ توضیحات: بند ضد حساسیت یکی دیگر از خصوصیات کاسیو 550 می باشد./
قيمت: 55,000 تومان
توضيحات بيشتر
خريد پستی
تبـــلیغـــات

تبـــلیغـــات

مــوضــوعـات
  • جالب
  • داستان های خواندنی
  • پیامک
  • آمار بازديد
    • تعداد مطالب : 745
    • تعداد نظرات : 17
    • بازدید امروز : 1698
    • بازدید دیروز : 1670
    • بازدید این هفته : 7092
    • بازدید این ماه : 41418
    • کل بازدیدها : 185142
    • خروجی فید امروز : 129
    • ورودی گوگل امروز : 0
    • افراد آنلاین : 5 نفر
    • تبادل لینک با 0 سایت
    تبلیغات

    محصــولات ویــژه


    جـديدترين محصولات



    

    اعلانات

    A.r_N

     

    اگر مطلبی(یا پیامکی) رو در قسمت موضوعات پیدا نکرید و یا پیدا کردن موضوع مورد نظر شما کار سختی است حتما از جستوجوی بالای سایت استفاده کنید.


    کپـی برداری از مطالب سایت فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.

    با تشکر

    Arnsms.ir

    آموزش امنیت و شبکه

    ccsp.ir

    داستان آموزنده(۲ داستان آموزنده و کوتاه) (۲۶)

    داستان آموزنده جدید - www.arnsms.ir

     

    داستان کوتاه (استجابت دعا)

    مردی از میان جمع بلند شد و گفت:

    ” چه کنیم که دعایمان مستجاب شود؟”

    حضرت پاسخ داد: با زبانی دعا کنید که با آن گناه نکرده باشید.

    مرد متعجب و ناراحت گفت: یا رسول الله (ص) همه ما زبانی آلوده به گناه داریم!

    حضرت فرمودند : زبان تو برای تو گناه کرده است نه برای برادر تو .

    پس زبان تو نسبت به برادرت بی‌گناه است و زبان او نسبت به تو .

    برای یک‌دیگر دعا کنید تا مستجاب شود  . . .

    التماس دعا در این شبهای قدر . . .

     

    بقیه در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,020 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(سه داستان کوتاه جالب و خواندنی) (۲۴)

    داستان آموزنده “غرور بیجا”

    یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد.
    در این حین باغبان تبر به دست داخل باغ در حال گشت و گذار بود و به هر شاخه ی خشکی که می رسید آن را از بیخ جدا می کرد و با خود می برد. وقتی باغبان چشمش به آن شاخه افتاد، با دیدن تنها برگ آن از قطع کردنش صرف نظر کرد. بعد از رفتن باغبان، مشاجره بین شاخه و برگ بالا گرفت و بالاخره دوباره شاخه مغرورانه و با تمام قدرت چندین بار خودش را تکاند، تا این که به ناچاربرگ با تمام مقاومتی که از خود نشان می داد، از شاخه جدا شد و بر روی زمین قرار گرفت.
    باغبان در راه برگشت وقتی چشمش به آن شاخه افتاد، بی درنگ با یک ضربه آن را از بیخ کند. شاخه بدون آنکه مجال اعتراض داشته باشد، بر روی زمین افتاد.
    ناگهان صدای برگ جوان را شنید که می گفت: “اگر چه به خیالت زندگی ناچیزم در دست تو بود، ولی همین خیال واهی پرده ای بود بر چشمان واقع نگرت، که فراموش کنی نشانه حیاتت من بودم!!!”

     

    بقیه داستان ها در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    1,222 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(معنای آرامش) (۱۸)

    پادشاهی جایزهء بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند

    به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند.

    نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.

    آن تابلو ها ، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ،

    رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ،

    رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

    پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.

     

    اولی ، تصویر دریاچهء آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود.

     

    بقیه در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    913 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(جایزه) (۱۲)

    در تاریخ مشرق زمین شیوانا را استاد عشق و معرفت و دانایی می دانند،

    اما او در عین حال کشاورز ماهری هم بود و باغ سیب بزرگی را اداره می کرد.

    درآمد حاصل از این باغ صرف مخارج مدرسه و هزینه زندگی

    شاگردان و مردم فقیر و درمانده می شد.

    درختان سیب باغ شیوانا هر سال نسبت به سال قبل بارور تر

    و شاداب تر می شدند و مردم برای خرید سراغ او می آمدند. ..

    یک سال تعداد سیب های برداشت شده بسیار زیادتر از از قبل بود

    و همه شاگردان نگران خراب شدن میوه های بودند.

    در دهکده ای دور هم کاهن یک معبد بود که به دلیل محبوبیت بیش از حد شیوانا،

    دائم پشت سر او بد می گفت و مردم را از خرید سیب های او بر حذر می داشت.

     

    بقیه در ادمه مطالب…..

     

    نویسنده: علیرضا
    912 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(ثروتمندتر از بیل گیتس) (۱۰)

    ثروتمند ترین مرد دنیا

    از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟

    گفت: بله فقط یک نفر.

    – چه کسی؟

    – سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشه‌های خود و در
    حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم
    که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه
    خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد
    ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی
    این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.

    گفتم: آخه من پول خرد ندارم!

    گفت: برای خودت! بخشیدمش!

    سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره
    چشمم به یک مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان
    بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.

    گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد
    اینجا دچار این مسئله می شه، بهش می‌بخشی؟!

     

    پسره گفت:

     

    بقیه در ادامه مطالب….

     

    نویسنده: علیرضا
    920 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    داستان آموزنده(بزرگترین افتخار) (۷)

    داستان خواندنی و آموزنده قدرت بخشش

     

    انوى خردمندى در کوهستان سفر مى کرد که سنگ گران قیمتى را در جوى آبى پیدا کرد.

    روز بعد به مسافرى رسید که گرسنه بود.

    بانوى خردمند کیفش را باز کرد تا در غذایش با مسافر شریک شود.

    مسافر گرسنه، سنگ قیمتى را در کیف بانوى خردمند دید

    از آن خوشش آمد و از او خواست که آن سنگ را به او بدهد.

    زن خردمند هم بى درنگ، سنگ را به او داد

    مسافر بسیار شادمان شد و از این که شانس به او روى کرده بود،

    از خوشحالى سر از پا نمى شناخت.

     

    بقیه در ادامه مطالب…

     

    نویسنده: علیرضا
    940 :Bazdid
    بدون دیدگاه
    ادامه مطلب را دنبال كن..

    تبلیغات

    صفحات سایت: